این قسمت: چالش

به نام ایزد دانا

و من امروز برای اولین بار در یک چالش ۳۰ روزه شرکت میکنم، ۳۰ روز نوشتن:

Day 1: describe your personality

شما حرف های یک دختر برون گرا و اجتماعی را می خوانید!
من به راحتی احساساتم رو بیان میکنم و از نشون دادن حسی که در من جریان داره به دیگران، هراسی ندارم.
خودم رو یک آدم اجتماعی می دونم و فکر میکنم میتونم به راحتی با دیگران ارتباط برقرار کنم و حرف هام رو بزنم. 
نتیجه تست MBTI من، تیپ شخصیتی ESTJ رو نشون میده :)
نه تنها خودم به شدت قبولش دارم، بلکه تموم آدمایی که منو میشناسن هم میگن دقیقا همینطوره ؛)
به شدت به هنر علاقه دارم، من یک نیمچه نوازنده ام و بخاطرش هر لحظه خدا رو شکر میکنم.
عاشق عکاسی ام و اگه یه روز یه دوربین عکاسی حرفه ای بخرم احتمالا انقد از آدما عکس میگیرم که همه رو بیچاره می کنم! (بماند که همین الان هم عده ای ازین بابت به خون من تشنه ان😂😁)
گاهی نقاشی میکشم چون باعث آرامش و تمرکزم میشه، ولی این استعداد رو در خودم نمی بینم تا اون رو از هنرهام بیان کنم :(
به شدت علاقه دارم که برم تئاتر ببینم و وقتی شرِ کرونا از سر زندگی هامون کم بشه، به سرعت عملیش میکنم😈
خودم رو یک کرم کتاب یا کتاب خوار نمی بینم اما تا جایی که می تونم (حقیقتا با کم کاری!) تلاش میکنم کتاب های خوب رو بخونم.
به نظر من صدا، جادو ست! به همین خاطر گوینده ها رو با تمام وجود تحسین میکنم و به پادکست ها و دکلمه ها علاقه‌ی زیادی دارم.
بین دوستان و آشناهام چند نفری بهم گفتن صدای خوبی دارم، من هم امیدوارم یک روز من هم بتونم یک پادکست بسازم یا یک دکلمه بگم و ازشون بخاطر این حرفشون خیلی ممنونم چون تلنگر بزرگی برای من بود🥲
عاشق سفرم، اما نه سفری که با ماشین جاده رو طی کنی یا سوار هواپیما بشی بعد بری هتل و گاهی برای بازدید از اتاقت خارج بشی، بری مکان های مختلف رو ببینی و عکس بگیری؛ نه! من اون سفری رو دوست دارم که بتونم توش متفاوت زندگی کنم؛ دوست دارم با قطار برم مسافرت، دوست دارم یک شب توی کویر بین کلی ستاره شناس تا صبح بیدار بمونم و آسمون رو تماشا کنم، دوست دارم کوله پشتی بندازم روی دوشم و درخت به درخت یک جنگل رو بگردم.
جا داره اینم بگم که عاشق نجوم و آسمونم💫
از تاب خوردن لذت می برم، شعر ها رو دوست دارم، پاییز و زمستون برای من خیلی رویایی هستن، عاشق شال گردن و دستکش های بدون انگشتم، و همیشه نور امید رو در درونم حس میکنم.
به عنوان آخرین جمله اینکه: به تابیدن خودم ایمان دارم.✨

  •  

Day 2: things that makes you happy

متاسفانه باید بگم من آدم احساساتی ای هستم! تا مدت ها این ویژگی رو انکار می کردم ولی در نهایت پی بردم حتی از آدم هایی که ادعای احساساتی بودن می کنن هم احساساتی ترم :')
باید اعتراف کنم خیلییی راحت با این مسئله کنار اومدم چون این چیزیه که توی ذات هر انسان وجود داره، در واقع توی ناخودآگاه ماست و ما به جز کنترل اون کار دیگه ای از دستمون بر نمیاد :)
با توجه به همه‌ی این حرف هایی که زدم، نوشتنِ تموم چیز هایی که من رو شاد میکنه واقعا کار سختیه، اما من با خودم عهد بستم ده تا چیز اولی که به ذهنم رسید رو اینجا بنویسیم:
۱. سنتورنوازی: الان که دارم این متن رو می نویسم پشت سنتورم نشستم و کتابم هم کنارم بازه! باید اعتراف کنم سنتور زدن، نگاه کردن به سنتور و فیلم های سنتور نوازی، گوش دادن به قطعه های مشهور سنتور، خریدن کتاب و جعبه مضراب و مضراب و نمد زدن بهش، کلاس سنتور، استاد سنتور، روز هایی که کلاس سنتور دارم و هر چیز دیگه ای که به ساز زدن مربوط بشه حس خیلی خوبی بهم میده. دنیای موسیقی دنیای جادو عه، وقتی ساز می زنم، حتی وقتی اشتباه میکنم بازم همون حس خوب رو دارم. من عاشق رقص مضراب روی سیمم :)

۲. ورزش کردن: از وقتی بچه بودم ورزشکار شدن رو دوست داشتم. هر تابستون کلاس ورزش می رفتم ولی باید یه حقیقت تلخ رو بیان کنم؛ اینکه هیچوقت خودم رو پیدا نکردم!
گاهی با خودم فکر میکنم اگه همون سال اولی که رفته بودم کلاس والیبال ولش نمی کردم الان یه والیبالیست بودم :') یا با خودم میگم کاش یکم سفت تر می چسبیدم به بسکتبال :/ یا ترسم رو میذاشتم کنار و یه ورزش رزمی رو شروع میکردم، و هزار تا ای کاش دیگه! اما دقیقا حالا که خودم رو پیدا کردم خوردم به پست کرونا و هیچکار نمیتونم بکنم :(
اینکه نمیتونه کلاس ثبت نام کنم یا برم باشگاه باعث نشده که خودم هم ورزش نکنم! نه! تصمیم گرفتم خودم ورزش کنم تا این شادی رو از خودم دریغ نکرده باشم و وقتی کرونا تموم شد اونقدر سالم باشم و آمادگی داشته باشم تا بتونم اون چیزی که دوست دارم رو شروع کنم :)

۳. تنها بودن: توی سوال روز اول گفته بودم یه آدم اجتماعی ام، هنوز هم میگم و محکم پاش ایستادم؛ میدونم اینکه تنهایی خوشحالم کنه عجیبه و با اجتماعی بودن در تضاده، ولی من برای این حرفم یه دلیل بزرگ دارم؛ قبل از اینکه کرونا شروع بشه هم خیلی کم پیش میومد تا من توی خونه تنها باشم و با خودم خلوت کنم، ولی از وقتی کرونا شد دیگه هیچوقت تنها نبودم! و خب هر آدمی گاهی نیاز به تنهایی داره :)
من یه اخلاق خاص و عجیب دارم، البته اگه بخوام صادق باشم باید بگم خودم هم زیاد نمی پسندمش، داستان از این قراره که من وقتی تنهام یه خرده با وقتی که بقیه پیشم هستن فرق میکنم. من توی تنهایی برای خودم بلند آواز میخونم، البته اخیرا گاهی این کار رو جلوی بقیه هم انجام میدم ولی وقتی تنهام حس بهتری دارم :) وقتی تنها می رقصم :) وقتی تنهام دوست دارم آشپزی کنم! هیچییی بلد نیستم ها، حاضرم نیمرو بپزم ولی توی تنهایی آشپزی کنم :) یا اتاق و خونه مونو مرتب کنم :) دوست دارم تنهایی فیلم ببینم :) البته باید بعضی فیلم ها رو فاکتور بگیریم چون انقدررر درموردشون حرف برای گفتم دارم که یا به دوستام یا به خواهرم میگم چه دیده باشنش چه ندیده باشن D:
توی تنهایی هام لباس هام رو پرو میکنم و سعی میکنم یه جور جدید  با هم سِتِشون کنم :) گاهی هم عکاسی میکنم :) همه ی اینکارا وقتی ادم های دیگه کنارم هستن هم بهم حس خوبی میده ها، ولی هیچی مثل وقتی که توی تنهایی خودم این کارا رو میکنم بهم انرژی نمیده :)

۴. بیرون رفتن با دوستام: اصلا نیاز به گفتن نداره :) کیه که از بیرون رفتن با دوستاش خوشحال نشه؟! منم خیلی حال میکنم و خیلی بهم خوش میگذره مخصوصا وقت عکس گرفتن و کارهای هیجان انگیز :)

۵. پیتزا خوردن: هر کسی یه غذایی رو دوست داره ولی بعضی غذا ها هستن که همه دوست دارن، پیتزا از اوناست! با خوردنش آدم یه انرژی خاصی میگیره 😂

۶. خرید کردن: شما برو کره زمین رو بگرد، اولین نفری که پیدا کردی که از خرید کردن بدش میومد بیا بزن تو گوش من😂 بهت قول میدم هیچکسسس رو پیدا نمیکنی که پولش رو داشته باشه و خسیس نباشه، بعد دلش نخواد خرید کنه🥲😂

۷. گوش کردن به پادکست: برای بار سوم عرض میکنم: صدا جادوست :') از همین رو، پادکست معجزه است :) اون آدمی که پادکست "آدم ها، خاطرات و موسیقی" از "دیالوگ باکس" رو گوش بده و حالش خوب نشه، آیا اصلا حس داره؟ :') یا پادکست های رادیو صدای زمین که درمورد پاییز و بارون و تهران و... حرف میزنن با اون صدای فرازمینیِ شاهین شرافتی :')
دلتون میاد حالتون خوب نشه؟ :')

۸. آهنگ گوش دادن: دیگه برای بار چهارم نمیگه صدا جادو عه چون خودتون بهتر از من میدونین D: اگه آهنگ نفس مهدی یراحی حال خوب کن نیست، پس چیه؟ یا پرتقال منِ طاهر قریشی؟ یا باز باران از پالت؟ از آهنگ های همایون شجریان که دیگه اسم نمی برم :)
اصلا کسی هست که موسیقی حالشو خوب نکنه؟ :)

۹. نوشتن: وقتی می نویسی، مغزت آزاد میشه :) یه رهایی خاصیه :) یهو ذهنت اونقدر خالی میشه که احساس سبکی میکنی، بعد ذهنت میتونه پرواز کنه به هر جا که بخواد :) بیشتر نمیگم، چون اگه خودتون حسش نکردن با وصف من متوجهش نمی شین :) اگرم حس کردین که خوشا به حالتون :)

و ۱۰. مهمونی: مهمونی واقعا چیز خوبیه :) معاشرت کردن من رو شاد میکنه :) اینکه با یه سری آدم بگم و بخندم و بخورم و بچرخم به شدت مایه مسرت منه، اما هزار حیف که ازش بدجور محرومم :') خدا شر کرونا رو از سر همه مون کم کنه :')

ده تا مورد لیستم تکمیل شد و چیزهایی که منو شاد میکنن هنوز ادامه دارن، مثلا بستنی! میدونستین علم ثابت کرده بستنی شادی آوره؟
یا هدیه گرفتن! نه تنها اون لحظه که هدیه میگیرم خوشحال میشم بلکه هر وقت یادم میفته که اونو هدیه گرفتم (حتی بعد از هزار سال) بازم خوشحال میشم D:
به طور کلی یه مقدار آدم عجیبی ام خودم میدونم D ;
بیشتر از این هم ادامه نمیدم که مجبور نشید تا صبح فردا نوشته های منو بخونین :)
فقط میخوام بهتون بگم چیزهایی که آدم رو شاد میکنه گاهی خیلی کوچیک تر و دم دستی تر از اینه که به چشم بیاد! مثل همون باد خنکی که داره می وزه و تو نشستی زیرش و داری اینو میخونی! یا اون لیوان چایی که هر روز صبح میخوری و اصلا حواست نیست چه انرژی ای بهت میده! میخوام بگم یکم بیشتر حواست به این شادی کوچولو ها باشه، گناه دارن انقد نادیده گرفته میشن ؛)

Day 3: a memory
خاطرات! راستش رو بخواین من با خاطره هام زندگی نمیکنم! خیلی بیشتر از اینکه به گذشته فکر کنم توی آینده سیر میکنم، توی رویاهام!
علتش میتونه این باشه که به نظر خودم تعداد کار های خفنی که کردم زیاد نبوده و به همین خاطر از زیاد تکرار کردنشون لذت نمی برم، ارزش و لذت یه خاطره توی همون بار اول تعریف کردنشه.
 علاوه بر اون آینده ای که تلاش میکنم برای خودم بسازم و توی رویاهام می بینمش خیلی زیباتر از حال و گذشته‌ی منه :')
قطعا من تنها دختر نوجوونی نیستم که این اخلاق رو داره و خیلی از شما به خوبی منو درک میکنین و میدونین که برای همچین آدمی انتخاب یه خاطره و تعریف کردنش کار خیلی سختیه، اما شانسی که آوردم اینه که چالش یه صفت برای خاطره قائل نشده و از من نخواسته یه خاطره خوب یا بد یا جدید یا هر چیز دیگه ای تعریف کنم، فقط یک خاطره و همین.
در نتیجه منم خاطره دومین جلسه کلاس سنتورم رو براتون تعریف میکنم؛
اجازه بدین از لحظه‌ی ورودم شروع کنم: خب باید عرض کنم که متاسفانه ۶ دقیقه دیر رسیدم و دقیقا وقتی وارد سالن شدم که استادم ایستاده بود جلو منشی و پشتش به ما بود و داشت می گفت: مطمئنین؟ توجیهن؟ ساعت ۸ نیان!
و بعد منشی محترم با چشماش به ما اشاره کرد و استاد برگشت😂
این اولین جلسه ای بود که من و استاد دوتایی بودیم، چون جلسه قبلش که جلسه اول بود بابام اومد توی اتاق نشست و در طول کلاس من رو همراهی کرد که منم اگه بودم همین کار رو می کردم😂
جلسه دوم که اعتماد جلب شد، پدر جان در جواب بفرمائیدِ استاد گفت من همینجا هستم و بیرون منتظر موند.
زمان شروع اولین قطعه فرا رسید، من ژست مورد نظر رو گرفتم و با رعایت تمام اصول نشستم که اجرا رو شروع کنم،
چشمانتان روز بد نبیند، دستانم جوری شروع به لرزیدن کرده بود که به عمرم ندیدم :') *
هیچی دیگه، درحالی که به شدت گرخیده بودم زل زدم به دست هایی که توان تکون داشتنشون رو نداشتم!  وقتی نفس عمیقم رو لرزان فرستادم بیرون و همچنان به مضراب ها زل زده بودم استاد به دادم رسید و گفت: "نه اصلا استرس نداشته باش، خیلی عادی"
به شدت قبول دارم که در این مواقع واقعا جمله به درد نخوریه😂 ولی تاثیرش رو گذاشت و من شروع کردم به نواختن.
قطعه اول: آفرین، درس ۳ رو بزن.
و اما دختری آنجا نشسته بود که همه درس ها رو تمرین کرده بود، اما نمی دانست هر نت مربوط به کدام درس است. *
گفتم میشه نتاش رو ببینم؟ و استاد محترم گفت اره یه نگاهی بهش بنداز و پایه رو چرخوند سمت من
من: 😳
مغزم: این به چه زبونیه؟
قلبم: 🥺
سنتور: 😶
و استادی که منتظره
تا اینکه متوجه شد من هنگ کردم، جا داره اینجا با صدای بلند فریاد بزنم دررررود به شرفت که به روم نیاوردی سه هفته وقت تمرین داشتم🥲💔 
اونقدر عادی و زیبا گفت تیکه تیکه جلو می ریم و شروع کرد به خوندن نت ها که خودم هم باورم شد هیچ گندی نزدم🥲
الحمدالله بعد از نت خونی استاد موتورم روشن شد و تونستم به یاد بیارم که درسی به نام ۳ هم تمرین کردم و مثل آدم زدمش.
درس ۳ به خیر گذشت و اومدم درس ۵ رو اجرا کنم، درس رو از بر بودم و روش تسلط داشتم، همه چیز داشت به خوبی پیش می رفت تا اینکه یهو برق ها شروع کرد به خاموش و روشن شدن!
بین این خاموش و روشن شدن من بودم که همچنان به ممارست و به درستی درسم رو اجرا می کردم، رسیده بودم به میزان آخر که گفت: نزن الهام خانم.
در یک جمله بگم: برقا رفت😂💔
جانم براتون بگه که بعد از اون روزی که وقتی نهم بودم و آزمون جامع داشتیم که برقا رفت و صدای بارون و رعد و برق به شدت ما رو به هیجان واداشته بود در حدی که داشتیم سر آزمون به اون مهمی با وقت کم می خندیدیم و حال می کردیم، این در مرتبه دوم هیجانی ترین و جذاب ترین کلاس آموزشی عمرم قرار گرفت.
هیچی دیگه استاد محترم گفت تا چند دقیقه دیگه برق میاد، بعد چراغ قوه گوشیش رو روشن کرد و گرفت روی سنتور تا من دوباره اجرا کنم. من اجرا کردم و تمام شد و برق نیامد، اما اون جمله‌ی "عالی" که بعد از پایان اجرام شنیدم به اندازه ۱۰۰ وات برق بهم انرژی داد.
و رسیدیم به درس ۷، درس ۷ انقدررر آسون بود که حوصله تمرین کردنش رو نداشتم و به شدت می رفت روی اعصابم، جانم برای شما بگوید وقتی برای آخرین بار اجراش کردم استاد عزیز شروع کردن به خوندن آهنگ روی ریتم، و منی که اصلا انتظارش رو نداشتم و گرخیده بودم بهترین اجرای خودم رو به نمایش گذاشتم.
بذارین براتون بگم که تمام عمرم آرزو داشتم یکی از سه حالت زیر برام رخ بده:
۱. من و نفر یا نفراتی دیگه ساز بزنیم و بخونیم
۲. من ساز بزنم و یه نفر دیگه بخونه
۳. یه نفر دیگه ساز بزنه و من بخونم
و اون شب، توی اون کلاس که عاشق محیطشم، با استاد مهربونی که اون شوق اولیه سنتورنوازی رو در من زنده کرد یا حتی بیشترش کرد، وقتی تنها چیزی که اطراف ما رو روشن می کرد نور یه چراغ قوه گوشی بود، وقتی من آخرین هنرجوی اون شب بودم و بقیه آموزشگاه در سکوت بود مورد دوم رخ داد :)
فکر نکنم لازم باشه بگم که پدیدار شدن یک رویا به این زیبایی و ناگهانی چقد شیرینه :)
و این شیرینی وقتی تکمیل میشه که استادت دو بار دیگه هم بهت بگه "عالی" :)
مثل ذوق گرفتن یه نمره ۲۰ توی یه درس مهم :)
یا انتخاب شدن برای رفتن توی یه تیم ورزشی خوب :)
یا قبول شدن توی یه آزمون مهم :)
اون شب برق تا لحظه ای ما رفتیم نیومد :) بابای منم اومد و گفت اگه لازمه کمکی بکنه چون با مسئول آموزشگاه فیوز رو چک کردن و اوضاع خرابه، و وقتی لازم نبود به علت همون اعتمادی که عرض کردم رفت توی حیاط تا بازم به جناب مسئول کمک کنه
وقتی درس های جدید رو بهم داد، کتاب رو برداشت و برام یادداشت کرد. در تموم مدتی که تاریخ می زد و برام درس ها رو مشخص می کرد و جمله همیشگی که "با مترونوم تمرین شود" رو می نوشت، هر دو سکوت کرده بودیم، اون وقت بود که صدای گیتار زدن و آواز خوندن یه نفر به گوش رسید :')
باید بگم انقد خوب می نواخت و آواز می خوند که ۹۵ درصد استاد بود نه هنرجو، همون تاریکی، همون سکوت، همون حال خوبِ من رو اضافه کن به صدای ساز و آواز قشنگ یه نفر پشت دیوار اتاق ما :)
الان که اینا رو می نویسم انقد حالم خوبه که دلم نمیخواد با هیچ حرف اضافه ای اونو از خودم بگیرم، امیدوارم این حال خوب نصیب تک تک شما بشه :)
تذکر: تنها حس بنده به استاد، احترام فراوان است :)

پ.ن: تغییر سبک نوشتن ار گفتاری به نوشتاری در * ها، کاملا عامدامه و برای طنز شدن حال و هوای نوشته بود :)

مهربان باشیم

 

  • مهربون باشیم❣

آنا کارنینا

آنا کارنینا فیلمی ساخته‌ی جو رایت در سال ۲۰۱۲ هست که از رمان آنا کارنینا نوشته‌ی لئو تولستوی اقتباس شده.

به طور خلاصه داستان درمورد آنا کارنینای جوانه که رابطه‌ی اون با یک افسر نظامی باعث رسوایی میشه و ماجراهایی رو رقم میزنه.

مهم ترین دلیل برای دیدن این فیلم برای من، اقتباسی بودن اون از رمان مشهور لئو تولستوی هست.

دندان شیری

دندان شیری (babyteeth) ساخته شده در سال ۲۰۱۹:

داستان درمورد میلا، دختر نوجوانیه که به سرطان مبتلاست و عاشق یک پسر معتاد شده که کابوس پدر و مادرشه. اما میلا سعی داره طوری زندگی کنه که انگار چیزی برای از دست دادن نداره. از نکات مثبت فیلم اینه که بازیگر نقش میلا یعنی الیزا اسکانلن به خوبی از پس نقش براومده.

اگه بخوام نظر شخصی خودم رو بیان کنم، بیا بگم اون چیزی که فکر می کردم نبود :(

گوشه و کنار قصه اصلی اتفاقاتی رخ می داد که من واقعا هدفشون رو متوجه نمی شدم!

موزس پسر خوبی بود که به عمد کارهای اشتباه انجام می داد و من تموم فیلم با خودم فکر می کردم چرا این کار رو میکنه؟ چرا سعی نمیکنه این کارا رو کنار بذاره؟

میلا به عنوان تک دختری که همیشه با حمایت و مراقب جدی پدر و مادرش بزرگ شده خیلی راحت تموم مرز هایی که سال ها ازشون رد نشده بود رو رد کرد و از کارهاش پشیمون نبود.

و در آخر اینکه بهتون توصیه میکنم با همه این موارد اگه دوست داشتین فیلم رو ببینین، حتماااا با سانسور ببینین :)

پرندگان

 

فیلم پرندگان ساخته آلفرد هیچکاک بر اساس رمانی به همین نام از دافنه دو موریه 

داستان فیلم درمورد دختری به نام ملانی هست که عاشق یک وکیل جوان به نام میچ میشه. میچ در خلیج بودگا کالیفرنیا زندگی میکنه. ملانی تصمیم میگیره به بهانه ی خریدن دو مرغ عشق برای تولد خواهرش به بودگا بره. در اونجا مورد حمله پرندگان قرار میگیره و بخاطر آسیبی که می بینم مجبور میشه شب رو در خونه ی یک معلم محلی سر کنه که از قضا اونم دلباخته ی میچ بوده؛ اما از روز بعد حمله پرندگان به شهر جدی میشه و شدت میگیره.

این فیلم در سال ۱۹۶۳ ساخته شده و خیلی قدیمیه، اما جذابیت داستانی ای که داره باعث میشه که به دیدنش علاقه مند باشم.

عقل و احساس

فیلم عقل و احساس ساخته شده در سال ۱۹۹۵ بر اساس رمانی از جین آستین

داستان درمورد خانواده ای در اواخر قرن هجدهمه، وقتی پدر خانواده از دنیا میره تمام اموالش رو به دست پسر بزرگش که از همسر اولش هست می سپره به شرطی که حواسش به سه دختر دیگه اش که از همسر دومش هستن باشه. اما بعد از مرگ پدر، پسر بزرگ تحت تاثیر همسر خودش قرار میگیره و قولش رو به فراموشی می سپره، حالا مادر و سه دختر باید به جایی محقر تر نقل مکان کنن و به فکر راهی برای گذران زندگی شون باشن.

بازیگر نقش اول این فیلم اما تامسون هست که فیلمنامه این فیلم رو هم خودش نوشته.

 

دختری در قطار

فیلم دختری در قطار ساخته سال ۲۰۱۶ بر اساس رمانی نوشته پائولو هاوکینز

داستان درمورد ریچله، یه زن که هر روز با قطار رفت و آمد میکنه و از پنجره‌ی قطار به کلبه قدیمی خودش و همسرش که از هم جدا شدن نگاه میکنه. توی اون کلبه یه زوج جوان زندگی میکنن که از نظر ریچل خوشبخت ترین زوج انسان، اما یه روز صبح ریچل میفهمه که مگان (همسر اسکات، همون زوج جوان خوشبخت) ناپدید شده و حالا ریچل باید یادش بیاد که اون شب چه اتفاقی افتاده و چه بلایی به سر مگان اومده.

این فیلم یه نسخه هندی هم داره که در سال ۲۰۲۱ ساخته شده.

 

 

 

 

قایق های من

داستان فیلم کوتاه قایق های من که لیلا حاتمی و علی مصفا بازیگرای اون هستن از این قراره که خاله جان پوری فوت میکنه و فرهاد که سال ها خارج از ایران بوده ، به ایران بر می گرده و خاطراتش با مریم یادش میاد..

فیلم کلا ۲۶ دقیقه است و ارزش وقت گذاشتن داره.

عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم

بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیم
مستیم اگر ساکن میخانه نباشیم

ما را چه غم ار باده نباشد، که دمی نیست
از عمر که با نالۀ مستانه نباشیم

سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم

چون می نرسد دست به دامان حقیقت
سهل است اگر در پی افسانه نباشیم

هر شب به دعا می طلبیم اینکه نیاید
آن روز که ما در غم جانانه نباشیم

#مهدی_اخوان_ثالث